محل تبلیغات شما
پیام ازساجدی نژاد شماره :98 داستان:اسکندر ذوالقرنین قسمت دوم در داستانهای شفاهی آذربایجان نقل شده اسکندر در سرش دوتاشاخ داشت وهیچ کس جز تراشنده سرش خبر نداشت. واسکندر تراشنده را تهدید کرده بود که اگر این راز را فاش کند سرش را به بادخواهد داد. لذا تراشنده از طرفی نمی توانست فاش کند واز طرفی نمی توانست خودرا نگه دارد،درنتیجه سرچاهی رفت وسر در چاه کرد وگفت:اسکندرین ذوالقدرین بورنوزی وار بورنوزی. از چاه نی رویید وکودکان نی ها را بریدند وساز درست کردند ودر آن

حکایت:شعر طنز ترکی

داستان:ذوالقرنین.قسمت سوم

داستان:ذوالقرنین.قسمت دوم

سرش ,تراشنده ,طرفی ,فاش ,نمی ,توانست ,ذوالقرنین قسمت ,قسمت دوم ,نمی توانست ,فاش کند ,طرفی نمی

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

نوبهار بردسکن تحقیق های دانش آموزی و دانشجویی